۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «گلستان سعدی» ثبت شده است

قدر عافیت چه کسی داند؟

قدر عافیت چه کسی داند؟

پادشاهی با غلامی عجمی در کشتی نشست و غلام دیگر دریا را ندیده بود ومحنت گشتی نیازموده .

گریه و زاری برنهاد و لرزه بر اندامش اوفتاد چندانکه ملاطفت کردند آرام نمی گرفت و عیش ملک

ازو منغّض بود. چاره ندانستند حکیمی در آن کشتی بود ملک را گفت اگر فرمان دهی من او را به

طریقی خامُش گردانم، گفت غایت لطف و کرم باشد.

بفرمود تاغلام به دریا انداختند: باری چند غوطه خورد مویش گرفتند و پیش کشتی آوردند به دو دست

در سُکان کشتی آویخت چون بر آمد به گوشه ای بنشست و قرار یافت. ملک او را عجب آمد پرسید

درین چه حکمت بود؟ گفت:از اول محنت غرق شدن ناچشیده بود و قدر سلامت کشتی نمی دانست.

همچنین قدر عافیت کسی داند که به مصیبتی گرفتار آید.

..................

حکایتی از گلستان سعدی

۰ ۰ ۰ دیدگاه


آخرین مطلب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
پیوندهای روزانه
پیوندها