سفیر روم و ...

سفیر روم و ...

پس از رسیدن سر مقدس حسین علیه السلام به کاخ استبداد،یزید به شکرانه ی پیروزی موهوم خویش، مجلس بزم و باده نوشی می آراست و رقاصه ها و آوازه خوانها را فرامی خواند و در همان حال سر بریده ی آن حضرت را نیز در برابر خویش می نهاد و گاه با چوب خیزران بر آن لب و دندان - که بوسه گاه پیامبر بود - می نواخت!


روزی سفیر روم - که شخصیتی هوشمند و شجاع و از بزرگان کشورش بود - در بزم یزید حضور یافت و با دیدن آن منظره، رو به یزید کرد و گفت: هان ای فرمانروای عرب! این سر بریده از آن کیست؟
یزید گفت: دوست من! تو را با این سر چه کار؟
سفیر گفت: من سفیر کشورم هستم؛ بر این اساس هنگامی که به روم برمی گردم، از من در مورد دیدنیها و رویدادهای مهم کشور شما خواهند پرسید؛ به همین جهت بسیار مایل هستم که سرگذشت این سر بریده و صاحب آن را بشنوم؛ تا هم داستان او را به کشورم ارمغان برم و هم در شادی و شادمانی شما شریک گردم!
یزید گفت: «این سر از آن حسین است، فرزند علی است!
سفیر پرسید: مادرش کیست؟
یزید گفت: مادرش فاطمه است، دخت پیامبر خدا!
سفیر فریاد برآورد که:
هان ای یزید! وای بر تو و بر دین و آیین تو! پس دین من، از دین شما بهتر است؛ چرا که پدر من از نواده های حضرت داود است؛ میان من و آن پیامبر خدا، پدران و نسلهای بسیاری فاصله است؛ با این وصف، مسیحیان مرا گرامی می دارند و از خاک کف پای من، برکت می جویند، چرا که مرا از نواده های داود می نگرند! اما شما مسلمانان فرزند ارجمند دختر پیامبرتان را - در صورتی که با پیامبرتان یک مادر بیشتر فاصله ندارد - این گونه بیرحمانه کشتید! پس زشت باد این راه و رسم و این دین و آیین شما!
آن گاه افزود: هان ای یزید! آیا داستان عبادتگاه «حافر» را شنیده ای؟
پاسخ داد: نه، بگو!
گفت: در دریای عمان و در مسیر چین، جزیره بزرگی است و در آن، شهر زیبا و خوش آب و هوایی است که در دست مسیحیان است. در آن شهر تماشایی، عبادتگاه های فراوانی است که بزرگترین آنها عبادتگاه «حافر» است. در محراب آن، سم الاغی در پوشش و قالب زیبایی از طلای سرخ آویزان است و مردم آنجا، بر این باورند که این سم، گویی سم همان حیوانی است که مسیح علیه السلام بر آن سوار می شد.

آری، مردم آن شهر و آن سرزمین، سم آن حیوان را به احترام حضرت مسیح، که بر آن می نشست، در قالبی از طلا قرار داده و به زر و زیوری بسیار آراسته و بر محراب عبادتگاه خویش آویزان کرده اند و در هر سال انبوهی از مسیحیان به زیارت آن عبادتگاه می شتابند؛ اما دریغ و درد که شما پسر دخت پیامبرتان را می کشید و خاندان او را به اسارت می برید و در همانحال شادمانی هم می کنید!! نه، نه، در این دین و آیین شما خیر و برکتی است و نه در خودتان و عملکردتان!

یزید دستور کشتن او را صادر کرد و گفت: او را بکشید که مرا در بازگشت به کشورش رسوا نسازد!
هنگامی که او با مرگ روبرو شد و احساس خطر کرد، گفت: می خواهی مرا بکشی؟
یزید گفت: آری!
گفت: پس بدان که شب گذشته، پیامبرتان را در عالم خواب دیدم و آن حضرت به من فرمود:
تو از بهشتیان خواهی بود!
و من از نوید او شگفت زده شدم؛ اما اینک به یکتایی خدا و رسالت پیامبر اسلام گواهی می دهم.
«اشهد ان لا اله الا الله و ان محمدا رسوله.»
سپس بپا خاست، سر مقدس حسین علیه السلام را در آغوش کشید و به سینه چسبانید و آن را بوسه باران ساخت و باران اشک ریخت و جان را فدای حسین علیه السلام کرد!

۰ ۰ ۰ دیدگاه

دیدگاه‌ها

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

آخرین مطلب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
پیوندهای روزانه
پیوندها