آن مرحوم فرمود: "من وقتی در جوانی برای تحصیل وارد نجف شدم خیلی مرفه بودم، روزی در مقابل ضریح مطهّر حضرت أمیرالمؤمنین(ع) مؤدَّب ایستاده بودم و مشغول زیارت بودم که بند تسبیح قیمتی من پاره شد و دانههای آن به روی زمین حرم ریخت. در آن روز عزّت نفس و یا خودخواهی به من إجازه نداد، تا خم شوم، و دانهها را جمع کنم.
اما امروز به دکّان بقّالی رفتم و قدری پیاز خریدم و در گوشه قبای خود ریختم و أطراف آن را با دست گرفتم، تا به منزل برم. در همین جا که سر چهارراه بود و در میان جمعیّت مردم، قبا از دست من یله شد و پیازها به روی زمین ریخت. من خم شدم و پیازها را جمع کردم و أبداً برای من این مسئله مشکل نبود، بلکه بسیار آسان و قابل تحمّل بود. و علّت خنده من آن بود که: در همان وقت من به یاد دوران جوانی و پاره شدن تسبیح قیمتی که ارزش هر دانهاش یک دینار بود افتادم که آن روز از آن تسبیح که یکصد دینار قیمت داشت گذشتم و للّه الحمد و له الشّکر که امروز جمع آوری پیازهای ریخته از گوشه قبا بر روی زمین، برای من سنگین نیست و بسیار آسان و قابل تحمّل است."
آیة الله العظمی بهجت می فرمودند: آیة الله العظمی محمد حسین اصفهانی ( مشهور به کمپانی) که صاحب آثار و تألیفات و دیوان و نیز از اساتید محترم ما بودند از درگاه خدا خواسته بودند که لحظه آخر عمرشان زیارت عاشورا را بخوانند و بعد قبض روح بشوند. دعای ایشان مستجاب شد و بعد از اتمام زیارت عاشورا از این عالم درگذشتند.
علامه غروی اصفهانی، اهل مراقبه وسلوک ومحاسبه بود. ایشان پیوسته درحال تفکر بود وبه ندرت سخن می گفت. مرحوم استاد سید عبدالعزیز طباطبایی (رحمه الله) می فرمود: بعضی از شب ها، آیت الله غروی اصفهانی بعد ازنماز مغرب وعشاء سر به سجده می گذاشت وتا سحر، که به نماز شب برمی خاست، درسجده بود!
روزی درحرم امیرالمؤمنین در سجده طولانی بود که حضرت سید الشهداء (ع) را دید که به ایشان فرمودند: «این جا در حضور جمعیت برای سجده ی طولانی خوب نیست، این گونه اعمال را درجای خلوت انجام دهید.»
آیت الله حاج شیخ محمد حسین غروی اصفهانی، معروف به کمپانی، در دوم محرم الحرام سال 1296هـ. ق درشهر مقدس کاظمین متولد شد. پدرش حاج محمد حسن، که به دلیل نیک مردی وکارسازی اش به معین التجار معروف و مشهور گشته بود، از بازرگانان دیندار وخوش نام کاظمین وعراق به شمار می آمد.
حاج محمد حسن، تنها همان یک پسر را داشت ودلخوش بود که وی می تواند پس ازمرگش راه او را در جهان تجارت دنبال کند، اما پسرش محمد حسین، درسر، سودایی دیگر وفکری فراتراز فکر پدر داشت. تنها آرزوی محمد حسین این بود که پدرش اجازه دهد تا او راه کمال طلبی وتحصیل علم را پیش گیرد.
محمد حسین هرگاه فرصت را مناسب می دید، آرزوی خود را با پدر در میان می گذاشت و با اصرار از ایشان می خواست که رضایت دهد تا او وارد حوزه معارف اسلامی شود، اما پدرش که پسری جز او نداشت، به این کار راضی نمی شد!
سرانجام، محمد حسین با توسل به حضرت باب الحوائج امام موسی کاظم (ع) به مقصود خویش نائل می گردد وبا اذن پدر، برای تحصیل علوم دینی وارد حوزه نجف می گردد. او، چنین یاد می کند:
«آن روز هم مثل هر روز با پدرم در نماز جماعتی که عصرها درصحن مطهر کاظمین برپا می شد، شرکت کرده بودم، نماز تمام شده بود، اما صفوف نمازگزاران هنوز به هم نخورده بود. من درحالی که زانوی غم دربغل گرفته بودم، با فاصله اندکی پدرم را می پاییدم که دیدم با یکی از تجار بغداد مشغول صحبت است. هم چنان که نشسته بودم داشتم در آتش اشتیاق می سوختم. چشمم به گنبد زیبای امام کاظم (ع) بود که عنان ازکف هر صاحب دلی می ربود.
دراین حال از دلم گذشت که: ای باب الحوائج، ای موسی بن جعفر (ع)، تو عبد صالح از بندگان برگزیده خدایی ودر پیش حضرت حق آبرو داری، تو را چه می شد اگر از خدا می خواستی دل پدرم را به من نزدیک تر می کرد تا با تصمیم من که چیزی جز تحصیل علم وکمال درمکتب شما نیست، راضی می شد...! درهمین افکار بودم که دیدم پدرم صدایم می کند:
محمد حسین! محمد حسین، پسرم! اگر هنوز هم آرزومندی که به حوزه بروی تا دروس اسلامی بخوانی، برو! از طرف من خاطرت جمع باشد، ناراحت نمی شوم...اگر دلت می خواهد به نجف اشرف بروی، برو!
واین چنین بود که محمد حسین غروی اصفهانی درحدود سال 1315 هـ. ق ودر بیست سالگی، پا به حوزه بزرگ نجف نهاد وچیزی نگذشت که مراحل کمال را در دروس مقدماتی یکی پس از دیگری وبه زودی درحلقه درس بزرگ ترین اساتید حوزه آن روز شرکت جست.
حدود یکصدوپنجاه عالم بزرگ، افتخار شاگردی در مکتب علامه را داشته اند در میان شاگردان، ازمرجع تقلید، فقیه و فیلسوف گرفته، تا مفسر، محدث، متفکر، نویسنده، عارف و واعظ و... را می توان مشاهده نمود که آیت الله بهجت و علامه طباطبایی دو تن از آن ها هستند.
دیدگاهها
هیچ نظری هنوز ثبت نشده است.