تقدیم به همسران شهد ای غیور مدافع حرم
گفتم نهیب طوفان شامات را به کین زد
گفتی که جهل سفیان این خیمه را زمین زد
گفتم ولی نبودش دیگر به من حواست
خواندم از آن دو چشمت تکرار یک اسارت
گفتم که قصه خوانم شهزاده ی تو باشم
گفتی که گاه رزم است ننگ است خفته باشم
گفتم بیا نگاهی بهر خیال ما کن
بستی دوچشم خود را تا می شود جفا کن
گفتم بگو بمیرم تا جان زخود بگیرم
رویت ز من گرفتی ،کین گونه زنده می رم
گفتم که جان جانم مه روی خوش بیانم
با این سکوت بی گه آتش زنی به جانم
گفتم نوای دلکش لختی بخند بر من
دیوانه این چنین را خندند کوی و برزن
گفتم و ان یکادی در پشت پا چو رفتی
بی یک اشارت از خود ببریده دل برفتی
گفتم سفر سلامت بازا ولی تو گاهی
آن سان که توشه بستی بر من نمانده راهی
گفتم قلم ندارم با شور خود نویسم
این نامه بهر جانان از جان خود نویسم
گفتم که با وفا بین با حال و روز و عمرم
در هجر نابگاهت ناگاه من چه کردم
گفتم جواب من ده با نیم خط کنایه
حتی نگه نکردی بر، نامه با گلایه
گفتم که این شراره کز من جهان بسوزد
گو کز کجا می آید، دودش ز سینه خیزد
گفتم ولی نگفتی در عمق آن نگاهت
یکصد جواب نغض است در عکس روی قابت
دیدگاهها
هیچ نظری هنوز ثبت نشده است.